جدول جو
جدول جو

معنی گل انداز - جستجوی لغت در جدول جو

گل انداز
(گُ اَ)
آن قدر مسافت که اگر گلی بیندازند تا آنجا تواند رسید لیکن این فارسی صناعی است. (آنندراج) :
زین چمن هرچند گلچین تماشای توأم
دور از آغوش وصالت یک گل اندازم هنوز.
میرزا بیدل (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گل انداز
آن قدر از مسافت که اگر گلی بیندازند تا پایان آن تواند رسید: زین چمن هر چند گلچین تماشای توام دور از آغوش وصالت یک گل اندازم هنوز. (بیدل)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل اندام
تصویر گل اندام
(دخترانه)
آنکه اندامش مانند گل است، دارای پیکر ظریف و زیبا چون گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تیرانداز ماهری که با یک بار تیر انداختن شکار یا دشمن را از پا درآورد، برای مثال ناوکی کز غمزۀ چشم یک اندازش بجست / گرچه از دل بگذرد پیکانش در بر بشکند (مجیرالدین - ۷۹)، کنایه از نوعی تیر کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل اندود
تصویر گل اندود
گل مالیده، پوشیده با گل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل اندام
تصویر گل اندام
کسی که بدن نرم و لطیف مانند برگ گل دارد، نازک بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شش انداز
تصویر شش انداز
کسی که نرد بازی می کند، بجول باز که با شش بجول بازی می کند، کسی که شش گوی به هوا اندازد و بگیرد به طوری که مرتب چهارتای آن در هوا باشد و دو تای دیگر در دو دست خودش، برای مثال برون آمد ز پرده سحرسازی / شش اندازی به جای شیشه بازی (نظامی۲ - ۱۲۷)، نوعی اشکنه که با پیاز، روغن و تخم مرغ تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپ انداز
تصویر چپ انداز
کسی که در پشت اسب رو به عقب برگردد و تیر بیندازد، آنکه با دست چپ تیراندازی کند، کنایه از فریب دهنده، مکار، حیله گر، برای مثال به عیاری چپ انداز جهانی / به مکاری بلای خانمانی (زلالی - لغتنامه - چپ انداز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس انداز
تصویر پس انداز
پس افکند، پس افکنده، اندوخته، ذخیره، در علم اقتصاد پولی که از صرفه جویی در هزینه برای روز مبادا ذخیره کنند
فرهنگ فارسی عمید
(گُ اَ)
از اسمای محبوب است. (آنندراج) ، آنکه اندامش در نازکی بگل ماند. نازک بدن. آنکه اندامی به نازکی و تازگی گل دارد:
کنیزی سیه چشم و پاکیزه روی
گل اندام و شکرلب و مشکبوی.
نظامی.
همه چشمه ز جسم آن گل اندام
گل بادام و در گل مغز بادام.
نظامی.
همچنان آن بت گل اندامش
بردی از زیر خانه بر بامش.
نظامی.
عجب نیست بر خاک اگر گل شکفت
که چندین گل اندام در خاک خفت.
سعدی (بوستان).
به یاد روی گلبوی گل اندام
همه شب خار دارم زیر پهلو.
سعدی (بدایع).
ای بلبل اگر نالی من با توهم آوازم
تو عشق گلی داری من عشق گل اندامی.
سعدی (بدایع).
با یار شکرلب گل اندام
بی بوس و کنار خوش نباشد.
حافظ.
در مذهب ما باده حلال است ولکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است.
حافظ.
شوق می از بهار گل اندام تازه شد
پیوند بوسه ها به لب جام تازه شد.
صائب (از آنندراج).
، نام اسب. (آنندراج) :
شتابان بر گل اندام آن پری زاد
چو آن برگ گلی کو را برد باد.
نظامی (خسرو و شیرین از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گهر انداز
تصویر گهر انداز
گوهر افشان، فرو ریزنده اشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم انداز
تصویر قلم انداز
پاکلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
انباشته بگل گل انباشته: بر این تیغ کوه گل انبار گویی چو فغفور بر تختم و فور برکت. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل اندامی
تصویر گل اندامی
کیفیت گل اندام نازک بدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لگد انداز
تصویر لگد انداز
ستوری که جفتک اندازد، آن که زیر بار نرود کسی که امتناع ورزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لو انداز
تصویر لو انداز
آنکه لو اندازد هیاهو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تیر بی ارزش که چون بیندازند جستجوی آن نکنند، تیر کوچکی است که پیکان باریکی دارد و بغایت دور رود: باز در مغرب یک اندازان زخون آفتاب پروز دراعه افلاک گلگون کرده اند. (مجیربیلقانی)، تیری که پیکان دو شاخ دارد تیری که بیکبار انداختن کار دشمن را بسازد: تازند برهدف سینه ما چرخ را هیچ یک انداز نماند. (اثیراخسیکتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل اندود
تصویر گل اندود
گل مالیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوله انداز
تصویر گوله انداز
گلوله انداز، توپچی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فال انداز
تصویر فال انداز
مروینش کت پیشگوی اختری کندا فالگیر طالع بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علط انداز
تصویر علط انداز
چپ انداز گول زن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که شش بجول بازی کند، کسی که نرد بازد نراد، کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد در هوا اندازد و گیرد به طوری که هچیک بر زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد، ماه شب چهاردهم بدر، نوعی خورش که از تخم مرغ با پیاز ترتیب دهند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از روی ناز و نخوت و مستی و یا شور و حال سر خود را به هر جانب حرکت دهد، آنکه سر خود را در راه رسیدن به مقصود فدا کند از جان گذشته بیباک، سرافکنده، پارچه ای که زنان بر سر اندازند مقنعه، تیر بلند و ضخیمی که بر فراز دیوار اطاق یا پیش ایوان اندازند و سر تیرهای دیگر را بر بالای آن گذارند، کناره و فرشی باریک که بر بالای اطاق عمود بر فرشهای دیگر گسترند، بحری از اصول هفده گانه موسیقی در قدیم صوفیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس انداز
تصویر پس انداز
ذخیره، اندوخته، نهان کرده، پس دست
فرهنگ لغت هوشیار
توقفگاه ستوران در میان دو منزل برای رفع خستگی، چوبی میان تهی که چوب دیگر در میان آن فرو برند و بفشار آب در آن کنند آب دزدک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رو انداز
تصویر رو انداز
آنچه که به هنگام خواب بر روی خود اندازند مقابل زیر انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا انداز
تصویر پا انداز
فرشی که در دو سوی در ورود اطاق می اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل اندام
تصویر گل اندام
نازک بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط انداز
تصویر غلط انداز
چوب انداز، فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب انداز
تصویر آب انداز
استراحتگاهی در میان دو منزل برای رفع خستگی از چهارپایان، آب دزدک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پس انداز
تصویر پس انداز
((پَ اَ))
ذخیره، اندوخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شش انداز
تصویر شش انداز
((ش اَ))
کسی که شش بجول بازی کند، کسی که نرد بازد، نراد، کسی که شش گوی الوان مدور از چوب یا غیر آن به هر دو دست بگیرد و بر هر دستی سه عدد، در هوا اندازد و گیرد بطوری که هیچ یک زمین نیفتد و پیوسته چهار عدد آن در هوا باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلط انداز
تصویر غلط انداز
((~. اَ))
آن چه که دیگران را به اشتباه بیندازد، دارای ظاهر آراسته و پرهیمنه ولی توخالی، تیری که به نشانه نرسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فال انداز
تصویر فال انداز
فالگیر، طالع بین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک انداز
تصویر یک انداز
((~. اَ))
برابر، تیر کاری که با یک بار انداختن شکار یا دشمن را از پا درمی آورد
فرهنگ فارسی معین